باز بهار آمد و معنای زندگی عوض شد…
چشم و گوش دنیا را بشعر ترجمه می كنند و بآواز میخوانند، در خاطرم غوغاست : یادگارها بیدارشده لبخند زنان زمزمه می كنند و اشك می ریزند، دلم از لذّت غم در سینه جا نمی گیرد، چون تنها برای خودم غم نمی خورم، برای هر چه عاشق در عالم بوده میسوزم، برای آنها كه مرده اند گریه می كنم،به درماندگی هر كه یار ندارد مینالم، از اینهمه هوس و غصه كه در دلهاست درد میكشم.
نظر خود را به اشتراک بگذارید