کلیدر
کلیدر که «سرنوشت تراژیک رعیتهای ایرانی و قبایـل چادرنشین را در دورهای که سیاست زور حاکم است به تصویر میکشد» بر اساس حـــوادث واقعی نگاشته شده و به شرح سختیها و رنجهایـــــی روا رفته بر خانوادهٔ کَلمیشـــی میپردازد. دولتآبادی از کلیدر به عنوان یک آرزوی مهم یاد میکند و آن را «یک یادگاری برای مردم آیندهٔ ما» مینامد. کلیــدر را میتوان نقطــــــــهٔ اوج رشته آثار پیشین دولتآبادی به حساب آورد، که اغلب آنـــــــــان داستانهایی کوتـاه دربارهٔ مــردم زجرکشیده و رنجور دهات خراسان است. …
عبدوس دست مهتــــــاو را به یاری گرفته بود.مهتاو به نامبُرد عبدوس درآمده بود. خاری در چشم خویشاوندان. دل پر کِبر، کــی تاب آن می آورد که عبدوس کنیزکی بلوچ را از خود کنــد! عبدوس را از خود وازده بودند. رانــــده بودند. عبدوس هـــــــم دست مهتــــاو را گرفته و روی به توپکالی ها آورده بود. پیداست آنکــــه از خویش بکند، میان سیاه چادر دیگری جای پای پایداری ندارد. بچـــــــه سال اگر باشد گدگی پیشه اش می شود. جوانسال اگر باشد بخت آن دارد که گله یار بشود. اما هــــــرگاه یال و کوپالی به هم زده باشد چوپان است، نه به آسانی، بدگمانی ها را از پیرامون خود باید زدوده باشد. …
همه خواست و نیت دختر این بود که بتواند هر چه را بر او گذشته در دل خود نگاه دارد و اندوهی را که در سینه اش انبار شده به کسی بروز ندهد. چه این را به خِرَد می دانست که آدم بیابان همچو عقاب است. آزاد و ناپرابسته، و هرگاه او را به دام بیندازند و میان چاردیواری تنگ بسته اش بدارند- که همه آفتاب را نتواند ببیند، و همه نسیم را نتواند ببوید، و همه نواهای بیگانه و آشنای دشت و بیابان را نتواند بشنود- در غمی دلازار ته نشین می شود. پس نباید دیگر خواری های بیرونِ دیوار را که بر عزیزانش روا می شود، برایش باز گفت. …